و عریان در عدم یزدان تویی
***
روز اول, چون به دنیاسر زدی
كی بدانستی تو , نیكیاز بدی
كی بدانستی , كژی ازراستی
كی بدانستی , كمال ازكاستی
از كجا بشناختی, ترشی زشور
از كجا دریافتی, محنت زسور
هان كجا بودت , عقل حقهساز
هان كجا بودت, فهم چارهساز
از كجا , پاكی , نجاستیافتی
از كجا , خوبی , خباثتبافتی
از چه رو , قلبت هراسانگشته بود
بر چه بو, مهرت فراوان گشته بود
ترش و شیرینی , چراقلبت ربود
تلخی و شوری , چه ساندل را زدود
جمله ادراكت, ز دمبیدار شد
صورتكهای شعور , انبارشد
اسمان تو , رفیع و باز شد
جمله أوزان وجود, اغاز شد
صورتكها بر تو, جن و جان شدند
هیبت عقل و تن و انسانشدند
انس بگرفتی , چو بر هرلعبتك
بر توً اینسان گشتانسان , صورتك
إری: اینسان گشت, انسانی پدید
بی صفت, آدم صفت جویی گزید
اینچنین, آدم ز خود دوری گزید
زان صفت ها , صورت صوریتنید
خود فرو ریزد, صفاتتعاقبت
بی صفت گردی, تو گردی شاهد ات
هان که اینسان آدمیگردد شهید
تا نگردد بی صفت ,حق راندید
در نیستان صور, پنهان تویی
و عریان , در عدمیزدان تویی
***
ناصرطاهری بشرویه . روشنا
http://s6.picofile.com/file/8391393926/139_1399newyear.jpg
http://s7.picofile.com/file/83914155/Slideshow1399.exe.html
"هو" , سلام است, "هو ", سلامی بی کلام . جز كلیم اله, كه داند ، این کلام
كجا ,صفت ,تویی ,ز , ,اینسان ,از كجا , و ,بی صفت ,و عریان ,كی بدانستی
درباره این سایت